کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی: دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد. شانی تکلو. مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد. آصفی
کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی: دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد. شانی تکلو. مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد. آصفی