جدول جو
جدول جو

معنی حاصل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

حاصل کردن
به دست آوردن، فراهم آوردن
تصویری از حاصل کردن
تصویر حاصل کردن
فرهنگ فارسی عمید
حاصل کردن
الفنجیدن فرا آوردن توزیدن ویندیدن جمع کردن فراهم آوردن تحصیل کردن، نتیجه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
حاصل کردن
به دست آوردن، اکتساب کردن، تحصیل کردن، جمع کردن، فراهم کردن، به نتیجه رسیدن، نتیجه گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاضر کردن
تصویر حاضر کردن
آماده کردن، آوردن، از بر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی:
دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد
خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد.
شانی تکلو.
مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد
گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد.
آصفی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مَ غَ)
حاصل کردن. (آنندراج). رجوع به حاصل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ چَ وَ دَ)
رسانیدن. سبب رسیده شدن گشتن. رسیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). واصل گردانیدن. بردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از داخل کردن
تصویر داخل کردن
سپوختن خلانیدن نشاختن اندر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاول کردن
تصویر تاول کردن
تاول زدن آبله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامل کردن
تصویر تامل کردن
نگریدن نیک نگریستن اندیشیدن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطل کردن
تصویر عاطل کردن
فرغیشاندن اکاراندن
فرهنگ لغت هوشیار
خلیدن در هم آمیختن وارد شدن بجایی فرود آمدن در جایی، وارد شدن روح کسی بقالب بدن دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامل کردن
تصویر کامل کردن
آرستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
پتوستن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصل کردن
تصویر محصل کردن
تحصیل کردن بدست آوردن: ... تا ارتفاع آنرا جمله محصل می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
فرو فرستادن وخش فرستادن، پایین کشیدن، پست کردن از بالا بپایین آوردن، پست کردن، وحی فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافل کردن
تصویر غافل کردن
فرناساندن گول زدن گول زدن فریب دادن اغفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضر کردن
تصویر حاضر کردن
آماده کردن مهیا ساختن، حاضر آوردن بحضور آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاد کردن
تصویر حصاد کردن
درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاشا کردن
تصویر حاشا کردن
ارندانیدن ریزش زدن انکار کردن منکر شدن کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
ستردن بیهوده ساختن بی معنی کردن، ناراست جلوه دادن ابطال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل کردن
تصویر واصل کردن
رساندن پیوند دادن رساندن موجب پیوستن شدن، بحق رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
((کَ دَ))
شاد و خوش بودن، لذت بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
((کَ دَ))
فهماندن، فهمانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاشا کردن
تصویر حاشا کردن
((کَ دَ))
انکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال کردن
تصویر حلال کردن
((حَ کَ دَ))
جایز شمردن، بخشودن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازل کردن
تصویر نازل کردن
فرو فرستادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
چسباندن
فرهنگ واژه فارسی سره
به وجد آمدن، با نشاط شدن، لذت بردن، محظوظ شدن، حظ کردن، احساس خوشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واسطه قراردادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد